کد خبر: ۸۰۹۰
۰۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
درشکه‌ساز قدیمی چهارباغ از تزئین درشکه برای عروس‌کشان می‌گوید

درشکه‌ساز قدیمی چهارباغ از تزئین درشکه برای عروس‌کشان می‌گوید

محمدصادق توانایی‌جبارزاده یکی از درشکه‌سازهای قدیمی مشهد می‌گوید: بعضی‌ها ماشین عروسی‌شان، درشکه بود. شاید به اعتقاد خیلی‌ها شیک و باکلاس می‌آمد، اما من خوش نداشتم همسرم را روی درشکه به خانه ببرم.

صدای پای اسب‌ها از زندگی ما دور شده است. نشان به این نشان که سال‌های نه خیلی دور از کوچه چهارباغ در نزدیکی‌های حرم که می‌گذشتی، در حجره‌های کیپ‌به‌کیپ صدای آهنگری بلند بود.

سرّاج (زین‌ساز)، چرم‌به‌دست سخت مشغول کار بود. نقاش و آهنگر هم هرکدام غرق کار خود بودند، اما سال‌هاست صدای سُم هیچ اسبی خلوت کوچه‌ها را نمی‌آشوبد. این را از روی حرف‌های پیرمردی می‌فهمیم که برای سروسامان دادن به امور مسجد محله زندگی، گذرش به شهرداری افتاده و می‌گوید که یکی از درشکه‌ساز‌های چهارباغ بوده است.

محمدصادق توانایی‌جبارزاده، متولد ۱۳۱۵ است. با وجود اینکه اندام نحیفش لای کت‌وشلوار روز‌های سالمندی‌اش گم شده است و گاه برای هر پرسشی که می‌شود، خیره نگاهت می‌کند، حافظه خوبی دارد.

این را از بین توضیحات کوتاه و خلاصه‌اش، با همه مکث‌های کوتاه و بلند می‌شود فهمید. از لابه‌لای همین حرف‌ها و گفتگوست که دستمان می‌آید عضو هیئت‌امنای مسجد ایزدی در خیابان امام‌رضا (ع) است.

«ایزدی» از مساجد قدیمی محله است و حاجی، روز‌های کهن‌سالی‌اش را به این فکر می‌کند که کاری برای مسجد محله زندگی‌اش انجام دهد، حتی به‌زور عصایی که به پا‌های نحیفش قدرت راه رفتن می‌دهد.

پیرمرد، خدمت به مسجد را ۱۰ سال است که انجام می‌دهد، حتی حالا که به‌سختی راه می‌رود و نفس کم می‌آورد، نمی‌تواند از مسجد و کار‌های آن چشم بپوشد.

حاج محمدصادق جدا از همه این حرف‌ها، روزگاری درشکه‌ساز شهرمان بوده است. صحبت از درشکه و اسب که می‌شود، کلی خاطره در ذهن و یادش می‌نشیند، اما خیلی منسجم نمی‌تواند درباره آن‌ها حرف بزند.

می‌گوید: پیری است دیگر؛ ممکن است بعضی از آن‌ها از قلم بیفتد.

 

کار مسجد روی زمین نماند

 حاج‌محمد، قدرت و حس‌وحال روز‌های جوانی را ندارد و برای حرف زدن به نفس‌نفس می‌افتد، با همه این‌ها دعوتمان را رد نمی‌کند و برای گفتگو همراهی‌مان می‌کند.

نوز هم دغدغه دارد که اعتبار لازم برای بازسازی مسجد را نتواند تامین کند و کار مسجد، زمین بماند. می‌گوید: خدا یاری کند این کار زود به سرانجام برسد. پیرمرد روز‌های کهنسالی‌اش را به این فکر می‌کند که کاری برای آخرتش انجام دهد.

 نه به رنج‌هایی که برای گذران این همه سال کشیده است، فکر می‌کند و نه به روز‌هایی که زیر تیغ آفتاب، کوچه‌پس‌کوچه‌های چهارباغ را برای رسیدن به حجره، پشت سر می‌گذاشته است.

 

اتفاقی درشکه‌ساز شدم

تعریف می‌کند: در خانه‌ای بزرگ شدم که سایه پدر روی سرم نبود. به همین خاطر از نوجوانی مجبور شدم دنبال کار باشم. انتخاب شغل، دست خودم نبود. به خودم که آمدم، دم حجره‌ای شاگردی می‌کردم که سروکارشان با اسب‌ها بود. کم‌کم به این کار علاقه‌مند شدم.

اسب‌ها را دوست داشتم و کار کردن با آن‌ها برایم جالب بود. پایین‌خیابان جایی بود که اسب‌هایی با نژاد‌های مختلف را نگهداری می‌کردند.  

حاج‌آقا روی صندلی‌اش جابه‌جا می‌شود و می‌گوید: آن روز‌هایی که نه رادیویی بود و نه تلویزیونی، نه ماشین و نه اتومبیل و خودرویی، درشکه‌سازی رونق زیادی داشت و شغل آبرومندی هم به‌حساب می‌آمد.

 

چیزی شبیه بازار مسگر‌ها

می‌گوید: یک راسته از چهارباغ را درشکه‌ساز‌ها گرفته بودند و مشهد همین یک راسته را داشت که سرّاج (زین‌ساز) و نقاش و آهنگر کنار هم کار می‌کردند. هرکدام هم یک بخش از کار را دست داشتند. بازار درشکه‌ساز‌ها چیزی از بازار مسگری کم نداشت با همان سروصدا و شور و هیاهو و ما کم‌کم به کار در آن عادت می‌کردیم.

کار در این راسته یک عیب بزرگ داشت و آن، اینکه با فضولات حیوانی سروکار داشتیم و بعضی وقت‌ها محیط خیلی آلوده می‌شد، اما از آن طرف خوبی‌های زیادی داشت؛ اینکه درشکه‌سواری، محیط بیرونی را خیلی آلوده نمی‌کرد. اصلا خیابان‌ها این همه شلوغ نبود و رفت‌وآمد خیلی راحت‌تر انجام می‌شد.  

 اما همان روز‌ها هم مثل حالا که خیلی‌ها در حرفه‌ای سرآمد می‌شوند، بعضی‌ها بنام و معروف بودند. شبیه «عبدالحسین باکیلی» که درشکه‌چی تراز اول شهر بود. اسب‌ها را خوب می‌شناخت و اصل و نژادشان را و فوت‌وفن کار با آن‌ها را.

«باکلیِ» درشکه‌چی را همه می‌شناختند و بعد از مرگ، حتی تصویر سنگ مزارش را یک درشکه بزرگ حک کرده بودند

از بس به این کار شهره بود و آوازه داشت.

حاج‌محمد می‌گوید: کار من بیشتر کروک‌سازی بود. کروک‌ها سقف درشکه را تشکیل می‌دادند که از چرم بود. می‌شود گفت کروک، سایه‌بان درشکه‌ها بود؛ چرمی و سخت. چرم‌هایی که با دست ساخته می‌شد، کار زیاد داشت و ما کروک‌های درشکه‌ها و تزییناتش را یک‌به‌یک با دست انجام می‌دادیم.

اجزای تشکیل‌دهنده درشکه

غیر از آن، درشکه اجزای مختلفی داشت؛ شامل یک «اتاقک کوچک» با لایه‌های چرمی و تزیینات دوچرخ‌محور فلزی یا چوبی که باعث حرکت درشکه می‌شدند و همراه با چندتکه الوارمانند به نام «کَش» که برای اتصال درشکه به اسب کاربرد داشت.

علاوه بر همه این‌ها آلتی چوبی به نام «دوغه» نیز به روی کش‌های یادشده متصل بود که وزن ناشی از بار یا مسافر را بر دوش اسب‌ها منتقل  می‌کرد. درشکه زمانی کاربرد داشت که مسیر‌ها این همه شلوغ  نبود و در مسیر خلوت، راحت حرکت می‌کرد.

درشکه‌ها در آن زمان غالبا برای جابه‌جایی افراد کاربرد داشتند؛ به همین خاطر برای جابه‌جا کردن هر نوع کالا، از گاری‌های چوبی ساده‌تر در دو نوع «دوچرخ» و «چهارچرخ» استفاده می‌شد.

می‌گوید: راسته درشکه‌سازها، مغازه‌های مختلفی داشت؛ از آهنگری گرفته تا ساختن تزیینات و بندوبساط‌های اتاقک.

حاج‌محمد همه این‌ها را از زمان‌هایی به یاد دارد که خیلی جوان بوده و هنوز موی سپیدی توی سیاهی موهایش نداشته است. می‌گوید: سال ۵۰ ازدواج کردم. حاصل این عروسی، ۳ دختر و ۳ پسر است که همه رفته‌اند سر خانه بخت و حالا من مانده‌ام و زنم.  

 تعریف می‌کند: بعضی‌ها ماشین عروسی‌شان، درشکه بود. شاید به اعتقاد خیلی‌ها شیک و باکلاس می‌آمد، اما من خوش نداشتم همسرم را روی درشکه به خانه ببرم، اما خیلی از اقوام برای درشکه عروسی‌شان، سراغ ما می‌آمدند.

اتفاقا شوهر همشیره‌ام هم درشکه‌ساز بود و از حرفه‌ای‌های کار درشکه‌سازی. شب عروسی خواهرم هنوز به خاطرم مانده است که با درشکه به خانه بخت رفت. خیلی‌های دیگر شب عروسی، با درشکه می‌رفتند مکان‌های تفریحی و بعد هم خانه بخت.

 

درشکه‌ها؛ ویژه اعیان شهر   

غیر از عروس‌کشان، درشکه‌ها مخصوص رفت‌وآمد اعیان شهر بود با یک سورتمه‌چی. معمولا آن‌هایی که وضع مالی بهتری داشتند، با درشکه رفت‌وآمد می‌کردند.

درشکه‌ها در مناطق مرفه‌تر تردد داشتند و بیشتر در ارگ آن زمان. بعد از درشکه‌ها، تاکسی‌ها آمدند و کم‌کم خیابان‌ها را تاکسی‌ها پر کرد و روزبه‌روز تعداد ماشین‌ها بیشتر شد و خیابان‌ها شلوغ‌تر.

همین شد که بازار درشکه‌ساز‌ها هم از رونق افتاد و کم‌کم ماشین‌ها جای آن را گرفتند.

حاج‌محمد می‌گوید: بعد از آن درشکه‌سازی هم از رونق افتاد و رنگ باخت؛ و من بعد از آن یکی دو سال رفتم گاراژدارها، تودورزی داخل اتوبوس‌ها را انجام می‌دادم و بعد هم فروشنده لوازم تودوزی شدم در خیابان امام‌رضا (ع) و هنوز هم تا نفس داشته باشم، به عادت همیشه صبح‌به‌صبح مغازه را باز می‌کنم؛ هرچند پیگیری کار‌های مسجد دغدغه‌ام است.

حاج‌محمد این روز‌ها بزرگ هیئت‌امنای مسجد ایزدی است و دغدغه کم و زیاد  مسجد را دارد؛ هرچند هر وقت یادی از درشکه و درشکه‌سازی می‌شود، با لبخند می‌گوید: یاد روزگار درشکه‌ها به‌خیر!  







این گزارش شمـاره ۱۸۹  سه شنبه  ۳۱ فروردین ۹۵ در شهرآرامحله  منطقه ۸ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44